loading...
مجله زیبای کارسا,مدل لباس های جدید,اس ام اس های جالب و جدید,خلاقیت,آرایش و گریم,بیوگرافی,جدیدترین اخبار ها, خبر های تازه از بازیگران
CARSA بازدید : 394 چهارشنبه 12 شهریور 1393 نظرات (0)

سوء استفاده دختر فراری از جوان 22 ساله

http://s2.freeupload.ir/i/00036/9jsixavt6svw.jpg

سوء استفاده دختر فراری از جوان 22 ساله

بهروز، جوان ۲۲ساله ای که به اتهام مخفی کردن یک دختر جوان دستگیر شده است در حالی که تلاش می‌کرد به افسر پرونده اثبات کند هیچ رابطه نامشروعی با مهتاب نداشته است، گفت : سال گذشته هنوز چند ماهی از پایان دوران سربازی ام نگذشته بود که پدرم به خاطر سکته قلبی فوت کرد و من برای تامین مخارج مادر و خواهرم در یک مانتوفروشی مشغول به کار شدم.

 

 

بهروز، جوان ۲۲ساله ای که به اتهام مخفی کردن یک دختر جوان دستگیر شده است در حالی که تلاش می‌کرد به افسر پرونده اثبات کند هیچ رابطه نامشروعی با مهتاب نداشته است، گفت: سال گذشته هنوز چند ماهی از پایان دوران سربازی ام نگذشته بود که پدرم به خاطر سکته قلبی فوت کرد و من برای تامین مخارج مادر و خواهرم در یک مانتوفروشی مشغول به کار شدم.

 

یک روز که با دیگر همکاران هم سن و سال خودم صحبت می‌کردیم یکی از آن ها گفت: دخترانی که آرایش غلیظ می‌کنند و به دنبال مانتوهای کوتاه و چسبان هستند خیلی زود فریب می‌خورند چون آن ها کمبودهای خود را با این اعمال بروز می‌دهند. او گفت: فقط کافی است از ریخت و قیافه این گونه دختران تعریف کنی! و آن ها با همین تملق بلافاصله باب دوستی را باز می‌کنند!

 

بهروز در ادامه ماجرا افزود: روز بعد از این ماجرا هنگامی که در فروشگاه تنها بودم «مهتاب» به همراه دختر دیگری وارد مغازه شد بوی زننده ادکلن او که فضای فروشگاه را پر کرده بود آزارم می‌داد او در حالی که حجاب نامناسبی هم داشت به سمت مانتوهای «آستین کوتاه» رفت در این لحظه به یاد حرف های همکارم افتادم و خطاب به او گفتم: این مانتوی قرمز خیلی مناسب آرایش های زیبای شماست! او با شنیدن این جمله لبخندی زد و گفت: چشم های شما قشنگ می‌بیند، اما وقتی از بوی ادکلنش تعریف کردم او شیشه بزرگ ادکلنی را از کیفش بیرون آورد و گفت: این هم نوع مردانه اش است مال شما.

 

بدین ترتیب من و مهتاب با یکدیگر آشنا شدیم تا این که چند روز بعد او با من تماس گرفت و گفت خانواده اش در تهران ساکن هستند و می‌خواهد فردا به تهران بازگردد پس از من خواست تا اجازه دهم شب را کنار خواهرم باشد. من که به خاطر یک کنجکاوی ساده، درگیر این ماجرا شده بودم نتوانستم به او «نه» بگویم.

 

آن روز بعدازظهر او را به خانه بردم و طوری که مادرم متوجه نشود به اتاق خواهرم رفت. به خواهرم گفته بودم «مهتاب» نامزد همکارم است و می‌خواهد با او آشنا شود! ولی هنوز یک ساعت از حضور مهتاب نگذشته بود که کارآگاهان آگاهی او را در خانه ما دستگیر کردند. مادرم وقتی او را دید و متوجه ماجرا شد رنگ از رخسارش پرید و نقش بر زمین شد… من قصد ازدواج با او را نداشتم و نمی‌دانستم او یک دختر فراری است من فقط می‌خواستم از سر کنجکاوی حرف های همکارم را تجربه کنم…

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
تبلیغات
http://up.carsa.ir/up/carsa/WwW%D9%80CaRsA%D9%80iR%20_147440583.jpg


http://up.carsa.ir/up/carsa/WwW%D9%80CaRsA%D9%80iR%20%20_1827.jpg


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1088
  • کل نظرات : 243
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 35
  • آی پی دیروز : 56
  • بازدید امروز : 47
  • باردید دیروز : 83
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 3,041
  • بازدید ماه : 5,304
  • بازدید سال : 30,125
  • بازدید کلی : 871,353
  • تبلیغات های محبوب